سلام
یک روز در یک قرار تاکتیکی مشترک، نماز جماعت می خواندیم . از یکی از سرهنگ های ارتش خواستند پیش نماز شود. پای او به شدت آسیب دیده بود. وقتی درخواست کردند امام جماعت شود، قبول نکرد. چند نفر از فرماندهان ما از جمله شهید بروجردی به او اصرار کردند. هر چه سرهنگ گفت: نمی تواند، نماز بخواند، قبول نکردند. بالاخره او مجبور شد برود نماز بخواند، رکعت اول را خواندیم، وقتی می خواست برای رکعت دوم از جا بلند شود، گفت: « یا حضرت عباس »!
همه زدند زیر خنده و نماز به هم خورد! او برگشت و گفت: بابا من که گفتم من رو جلو نفرستید!
از شدت درد پا نتوانسته بود جلوی خودش را بگیرد و گفته بود: « یا حضرت عباس »!
منبع:حکایت سال های بارانی / مهدی مردی / ص180
میلاد امام رضا علیه السلام بر عاشقان حضرتش مبارک باد
شهدا در قهقه مستاه عند ربهم یرزقونند...